ساعت عشق... http://cafe70.ir/index...8%AF/


تنهایی های من!


HoMe ^ aRcHiVe ^ MaIl ^ DeSgInEr ^ PrOfILe

چهار شنبه 11 تير 1398
بغض این روز هایم...

عشق هامان ساعتیست...

به قدر یک چشم برهم نهادن...

کافیست رهگذری باشد...

تا ساعتی کوتاه تنهایی هامان را پر کند !

عشق هامان ساعتیست...شاید...

یک ساعت و سی دقیه...

تو درست میگفتی..من ساعت به دست منتظرم ...

تا شاید وقت اضافه ات باشم...

امضا:یار ذخیره!!!!

17:59 پریا
شنبه 25 بهمن 1393
میـــگوییــ ایــــن روزهـــا دختــــر بــــوی هــــرزگـیـــ میــــدهـد 

و زن بـــویـــ فــــاحشگیـــ

منــ نهــ هــــــرزهـ امـ 

نهــ فاحـــشهـــ خواهمــ شـــد

من دختــــرمــ 
و
در آینــدهـ زن خواهمــ شـــد

زنیـــ کهـ خانمـ توستـــ 


مـادر فـــرزندانــ توســتـــ 

منـ یکـــ دختــــرمــ

امـــا بـا یکـــ نگاهــ بهـ مـنـ نـــنگـ هــــرزگیـــ نبنــــد

در آینــدهـ زن خواهمــ شــــد 

برایـ تـــو مــــرد مــــنـ

زن تــــو خواهمــ شـــد

باتـــو خواهمــ زیستـــ 

مــــرد منــ 

من نهــ هــــرزه امـ

نهـ فاحــشهــ خواهمـ شـــد

خانــــمـ تـــــو 

لیـــــلیـ تــــو

شیــــــرینــ تـــــو 

خواهمــ شــــد

تنهـــــا اگـــر

مـــرد منـ

مجنـــونــ مــن

و فـــرهــاد من باشیــ.... 

 

13:28 پریا
شنبه 25 بهمن 1393
مرگ...

 

                      

تو  نمـــْـــیدانی   کهـ  دُختـَــــر  بودنــ  دَرد  اَستـــ

 

دُختــــَــر کهــ باشیـــ

 

نگاهـــ ـها  

 

پیشنهـــــــاد ـها

 

سختـــ  میشـــود

 

 

دختــــــَــــــــــر کهــ  باشیـــ

 

راحتـــ  تـر  میشکنـــیـــ

 

 

دختـــــــــــَـــــــــر کهـــ باشیـــ

 

نگاهـــ ـها  فـــــــــــــرق  میکنـــــد

 

 

حتـــــــــــــیـ  اگــــر  بهـ  تمــــــــــــامـ  دنیــــــا  خوبــ  نگـــــاهـــ کنیـــ

 

باز  تمــــام دنیـــــآ  میتـــــواند   بهـ  تو   بد  نگــــــــــاهـ  کنــــد

 

 

"دُخـــــــــَــــــــتر  بودن  گاهیـــ  واقعـــــاً  یِکـــ دَرد  اَستــــ!!!!!"

 

 

13:6 پریا
یک شنبه 5 مرداد 1393
غم دوباره به هوش مي آيد/ شعري از «خليل روئينا» براي كودكان غزه

گرگها گله گله می آیند
خون بیشه به جوش می آید

از دوباره گلوی شب زخمی است
غم دوباره به هوش می آید

سال و ماهی گذشته و از نو
گرگهای گرسنه ی آهو

قصدشان آهوان کوچک و خرد
آهوان نجیب و زیبا رو

با شبیخون چه الفتی دارند
غزه غزه کنند و می آیند

صید خود را میان دندانها
مزه مزه کنند و می آیند

دور از چشم شیرهای جوان
زور بازویشان نشان بدهند

گاه پشتک زنند در صحرا
گاه وارویشان نشان بدهند

مادران داغ را بغل بکنند
کینه ها کینه ی عروسک کُش

نوش جان می کنند آهو را
گرگ ها گرگ های کودک کش

کودکان، کوچه ها عزا دارند
دردتان از محله ها رد شد

تیتر یک های روزنامه شدید
عکستان از مجله ها رد شد

سازمان های بی ملل دارند
ناز سگ می کشند و آدم نه

ناز کاترین و ناز آنجلا
ناز لیلا و ناز مریم نه

بی عصا اژدها در آورده است
سامری از کلیم دور افتاد

از سلیمان و حضرت داوود
از کریم و رحیم دور افتاد

دفتر غزه همچنان باز است
دفتری پر شهید و پر برگ است

روی جلدش نوشته آهویی
توبه ی گرگ، بی گمان مرگ است

13930501155321407_PhotoL

20:30 پریا
یک شنبه 5 مرداد 1393
مهر

در زمینی که ضمیرِ من و توست

از نخستین دیدار، هر سخن، هر رفتار

دانه هاییست که می افشانیم

برگ و باریست که می رویانیم

آب و خورشید و نسیمش «مِهـــر» است

گر بدان گونه که بایست به بار آیـَد

زندگی را به دل انگیزترین چهره بیــارایَد...

(فریدون مشیری)

19:47 پریا
یک شنبه 29 تير 1393
بی تفاوتم...

بی تفاوتم...

به لمس عشق...

به دست های کج خیال سرنوشت...

به این سرشت بی تفاوتم...

به معنی بهشت...

به این جنون ...

به این هوس که خوانده می شود به نام عشق....

بمیر سرنوشت...

و سرنوشت ..

برای قلب کوچکم چه قصه ای نوشت...

بمیر سرنوشت...

تو قصه ای ...

تو قصه ای نوشته با مداد غصه ای...!

سکوت کن...

نمایشت تمام شد...

سکوت کن...

روایتت تباه شد...

من آمدم ...

چو لیلی آمدم...

واین منم که راوی دلم شدم...

روایتی ز عشق...

روایتی ز عشق بی هوس...

ز مهر های بی غرض!

من آمدم کنون

که بشکنم طلسم زخم...

من آمدم ...

که غم ز دل برون برم...

وعشق می تپد هنوز...

اگر که عاری از هوس شویم...

.

.

.

نگاه کن ...

به آینه...

به معجزه...

تویی تمام معجزه...

سکوت می کنی...

سکوت می کنم...

من آینه...

تو معجزه...

سکوت...پر تپش!

"صدای بی صدای عشق.. "

هنوز بی تفاوتم...

هنوز بی تفاوتی...

به سرنوشت...

به قصه ای که او نوشت...

.

.

.

نگاه می کنم...

نگاه می کنی...

به سادگی...

به رنگ چشم های من...

...

سکوت می کنم...سکوت می کنی...

جهان شده سکوت...

برای لمس سادگی...

چه ساده عاشقت شدم...

چه بی بهانه عاشقم شدی...

نگاه من...

سکوت تو...

صدای من ..

سکوت تو...

دلم پناهگاه امن آرزوست...

برای یک جنون...

برای  حسرت هوس...سکوت کرده ام هنوز...

.

.

.

نگاه کن ..

به آینه ...

به معجزه...

به سادگی...نگاه کن...

به دست های ساده ی  گیاه...

که سادگی کلید عشق...

و عشق  هم

سفر به عمق سادگیست...!!

چه ساده لیلی ات شدم...

چه صادقانه عاشقم شدی...

.

.

.

نگاه کن ...

گهی سکوت هم بهانه است...!برای لمس عشق...

همیشه

بی صدا و بی خبر

دلت هوای عشق می کند...

18:29 پریا
پنج شنبه 19 تير 1393
یه تفسیر ساده...

اونی که هست...

احتمالا دوستت داره!

و اونی که نیست...

احتمالا گرگ پرست بوده!

صداقتت رو تحت هر شرایطی دو دستی حفظ کن...

یا هست...

یا رفتنیه!!!!!!!!

20:55 پریا
چهار شنبه 18 تير 1393
مربع

ژائو ترزایی رو دوست داره که ریموندی رو دوست داره که

ماریایی رو دوس داره که ژوآکینی رو دوست داره که

لی لی رو دوس داره که هیشکی رو دوست نداره

ژائو می ره آمریکا

ترزا می ره صومعه

ریموند تو تصادف می میره

ماریا پیر دختر میشه

ژوآکین خودکشی می کنه

و لی لی با ژ.پینتو فرناندسی ازدواج می کنه

که اصلا ب دنیا نیومده!!!!!!!!!!

14:41 پریا
جمعه 13 تير 1393
چه فرقی می کند؟

باشم..یا نباشم...چه فرقی میکند....

 

مهم اینجاست...که ..

 

همیشه  به یاد توام...

13:17 پریا
چهار شنبه 11 تير 1393
بازی...

بازی کلمه ها بود..

تو با دلم بازی می کردی و....

من با بازی کلماتت جان می گرفتم....

غافل بودم اما..

از اینکه دلم تازه کار است و می بازد روزی..

بازی کلمه ها بود..این را تازه می فهمم!!

18:18 پریا
چهار شنبه 21 خرداد 1393
حساب

پرسید:چقدر دوستم داری؟

جواب دادم بی حساب و کتاب...

تنهایم گذاشت و نوشت:حسابمان بی حساب شد!

 

10:37 پریا
پنج شنبه 1 خرداد 1393

دل می نویسد و من رونویس دلم...

پس دلنوشته نیست این...

رونوشته است..درد دل نیست.. 

بغض هرشب است...

دوایش یک فنجان صداقت است..

نایاب  و ارزشمند..

نمیدانم...

کسی هست که دوایی داشته باشد؟؟

17:27 پریا
دو شنبه 18 فروردين 1393
دل مرده...
یڪ لیـوان بغـض و یـڪ مـشت قرص ِ خـواب آور!
 
دلم ڪه مـرده است بگذار این چشم هارا هم خواب ڪنم!
 
خسته ام از بس ڪه دیدمـش و مرا ندید،
 
از بس ڪه خواستمـش و مرا نخـواست،ازبس ڪه...
 
بیخیـال خسته ام خسته!

به قلم : دل مُرده 
 
 
16:16 پریا
جمعه 16 اسفند 1392
عیدانه...

 می نویسم تا میان دلم سالی نو شود و قصه ای تازه جان گیرد...

اما این بار...

شاد می نویسم...وکلمات بهاری دلم را عید ی می دهم به قلب عاشقت..

تو نیز بنویس..

تو هم به خاطره ها مجال حضور ده...

باری دیگر ..

باز هم باهم...

با کلمات .. عاشق می شویم...

خانه ی دل هامان را می تکانیم ازنفرت..

سالگرد جنون دلت کجا تحویل میشود ...!!!!!؟؟؟؟؟؟

سال هاست می نویسم ...

تا شاید روزی دوباره دلت به حال من تحویل شود!

 

 

 

8:0 پریا
دو شنبه 16 دی 1392
تخته سیاه!

تخته ی سپید زندگی ازچه کبود شد؟

از احساس دروغین دوستت دارم هایی دور؟

تمامش کن...

تمامش کن نفس سرکش...

نفس لجباز ودروغ..

بابغض می گویم:"ببین!دیگر تخته سپید نیست"

حالا همه می گویند تخته سیاه زندگی...

افسوس که می دانیم وباز..افسار زندگی هامان را به دست او می دهیم...

افسوس.. 

10:8 پریا
http://cafe70.ir/index...8%AF/

کـــــافه هفتــــــاد

دريآفت کد بآلآ بر برآي وبلآگ